گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل سیزدهم
VI ـ ولتر در آلمان: 1750-1754


حتی چگونگی استقبال فردریک ولتر را خرسند ساخت. فردریک به آیین مردم فرانسه از او استقبال کرد. ولتر به ریشلیو در این باره چنین نوشت: «فردریک دستم را گرفت تا ببوسد، ولی من دست او را بوسیدم و خویشتن را بردة او نمودم.» شاه پروس در کنار اقامتگاه خود، در کاخ سان سوسی، خانة زیبایی بدو داد و اسبان، کالسکه ها، کالسکه رانان، و آشپزخانة خود را در دسترس وی نهاد. بیش از ده خدمتکار وی را خدمت می کردند؛ دهها شاهزاده، نجیبزاده، و خود ملکه، بدو احترام می نهادند. ولتر رسماً پرده دار شاه بود و سالی 000’20 فرانک حقوق می گرفت. ولی کار اساسی وی اصلاح عبارات فرانسوی اشعار و گفتارهای شاه بود. به هنگام صرف شام، گرامیترین مهمان شاه بود و در کنار وی می نشست. یکی از آلمانیهایی که هنگام صرف شام وی را با شاه دیده بود گفتگوی آنان را «هزاربار دلکشتر از هر کتابی» خوانده است. ولتر بعدها دربارة این گفتگوها نوشت: «در هیچ جای جهان انسان، برای آنکه از موهومات بشر سخن گوید، به این اندازه از آزادی برخوردار نیست.»
این موضوع ولتر را به وجد آورده بود. در سپتامبر 1750، به د/ آرژانتال نوشت:
پس از سی سال در دریای متلاطم، به کناری راه جسته ام. شاهی که شانزده سال کوشیده است به هنگام نومیدی مرا دلداری دهد و از گزند دشمنان برهاند صفات مردم برجسته و دوستداشتنی را در خود گرد آورده، و مرا به حمایت و مصاحبت فیلسوفانة خود مفتخر ساخته است. ... در اینجا همیشه می توانم از آرامش خاطر برخوردار باشم. هرگاه انسان بتواند به چیزی اطمینان کند، آن خوی و سیرت شاه پروس است.
ولتر از اینجا به مادام دنی نامه نوشت و از او خواست که به پوتسدام بیاید و در این

بهشت با او زیست کند. ولی او، از روی خردمندی و دوراندیشی، پاریس و زنبارگان جوان آن را بر پوتسدام و ولتر ترجیح داد. او ولتر را از اقامت طولانی در پروس برحذر داشت و نوشت که دوستی شاهان ناپایدار است؛ شاهان همیشه بر یک حال نیستند و مقربان خود را تغییر می دهند؛ آدمی همواره باید مراقب باشد تا مخالف سلیقه و خواستة شاهان کاری نکند؛ و ولتر بزودی درخواهد یافت که، به جای دوست و همنشین، خدمتکار و زندانی شاه پروس شده است.
فیلسوف نادان این نامه را به فردریک نشان داد. شاه پروس، که می خواست ولتر را نزد خود نگاه دارد، بدو چنین نوشت (23 اوت):
نامه ای را که خواهرزاده تان از پاریس نوشته بود خواندم. مهر و دلبستگی او به شما شایان ستایش است. هرگاه به جای مادام دنی می بودم، چون او می اندیشیدم؛ اما چون من کسی غیر از او هستم، ناچار به گونه ای دیگر می اندیشم. هرگاه بدانم که موجب بدبختی دشمنم شده ام، نومید خواهم شد. پس چگونه می توانم کسی را اندوهناک سازم که مورد مهر و ستایش من است و به خاطر من از وطن خویش، و از هرآنچه در نزد انسان گرامی است، دل کنده است؟ نه، ولتر عزیزم، اگر می دانستم که آمدن شما بدینجا مایة ملال و اندوه شما خواهد شد، نخستین کسی بودم که شما را از آن بازمی داشتم. من خشنودی شما را بر شادی بسیاری که از نزدیکی به شما به من دست می دهد مقدم می دارم. ولی شما فیلسوفید؛ من نیز فیلسوفم. بسیار طبیعی، ساده، و خردمندانه است که بگویم فیلسوفان برای آن آفریده شده اند که با هم زیست کنند، با مطالعات و علایق مشترک خویش به یکدیگر بپیوندند، و یکدیگر را خشنود سازند. ... ایمان راسخ دارم که شما در اینجا خرسندتر خواهید بود؛ شما را در اینجا پیشوای اهل ادب و اهل ذوق می دانند، و در نزد من از آرامش خاطری که برازندة مردی با شأن شماست برخوردار خواهید شد. شب به خیر.
تنها چهار ماه طول کشید تا فیلسوف پیر این بهشت را ویران کند. او با آنکه میلیونر بود، نمی توانست از ثروت و درآمد بیشتر بگذرد. بانک دولتی ساکس اوراق بهاداری، به نام «برگه های درآمد»، انتشار داده بود که بهایشان به نصف ارزش تعیین شدة آنها کاهش یافته بود. در «پیمان درسدن»، فردریک بانک ساکس را ملزم ساخته بود که بهای این اوراق را، به ارزش تعیین شدة آنها، به خریداران پروسی بپردازد. برخی از پروسیان آزمند این اوراق را به بهای نازل در هلند می خریدند و به بهای گزاف در پروس می فروختند. در مه 1748، فردریک، برای آنکه حق ساکس پایمال نشود، از ورود این اوراق به پروس جلوگیری کرد. در 23 نوامبر 1750، ولتر یک صراف یهودی را در پوتسدام به نزد خود خواند. به گفتة یهودی، که آبراهام هیرش نام داشت، ولتر از او خواست که به درسدن برود و معادل 430’18 اکو اوراق بهادار به بهای سی وپنج درصد ارزش صوری آنها خریداری کند. هیرش ادعا می کرد که ولتر بدو گفته بود این اوراق را نمی توان از راه قانونی به پروس آورد. ولتر (باز

به گفتة هیرش) بدو وعدة حمایت داد و براتهایی بدو سپرد که در پاریس و لایپزیگ وصول کند. در برابر این براتها، هیرش مقداری الماس به بهای 430’18 اکو در نزد ولتر نهاد. پس از رفتن هیرش (2دسامبر)، ولتر پشیمان شد؛ و هیرش در درسدن از خرید اوراق بهادار برای ولتر چشم پوشید. ولتر از پرداخت پول برای براتها خودداری کرد و صراف به برلین بازگشت. به گفتة هیرش، ولتر معادل 3000 اکو الماس از او خرید و، بدینسان، کوشید که وی را ساکت کند؛ در میان آنان، مشاجره درگرفت. ولتر گلوی صراف را گرفت و وی را بر زمین افکند. و چون جلب رضایت او نشد، دستور داد صراف را زندانی کنند، و دعوا را به دادگاه کشاند (30 دسامبر). هیرش در دادگاه از قصد ولتر برای خرید اوراق بهادار در ساکس پرده برداشت. ولتر گفتة وی را تکذیب کرد و گفت: که، برای خرید خز، هیرش را به درسدن فرستاده بود. کسی سخن وی را باور نکرد.
فردریک چون از رسوایی آگاه گشت، نامة تندی از پوتسدام به ولتر در برلین نوشت (24 فوریة 1751):
شما را بخرسندی در خانه ام پذیرفتم؛ نبوغ، استعداد، و هنر شما را ارج نهادم؛ و می پنداشتم مردی به سن شما، که با نویسندگان دیگر درافتاده و خویشتن را به دست توفان سپرده است، بدینجا پناه آورده بود که در بندری ایمن بیاساید.
ولی پس از رسیدن بدینجا، به نحو بیسابقه ای از من می خواستید از فررون نخواهم که از پاریس اخباری برایم بفرستد. با آنکه حق نداشتید از من بخواهید چه کسی را به خدمت خویش برگزینم، از روی ناتوانی ... این درخواست را پذیرفتم. با کولار د/ آرنو (شاعر فرانسوی دربار فردریک) شما را رنجانده است. هر مرد باگذشتی او را خواهد بخشید. مرد کینه جو، از کسانی که در نزد او منفورند، انتقام می گیرد. با آنکه د/ آرنو گناهی نکرده بود، به خواهش شما او را از خود راندم. ... شما با یک فرد یهودی بسیار شریرانه رفتار کرده اید. این رفتار شما موجب پراکندن شایعات زشت و زننده ای در سراسر شهر شده است. و معاملة اوراق بهادار در ساکس چنان آوازه ای یافته است که دربارة آن بشدت به من شکایت کرده اند.
من، تا قبل از آمدن شما، خانه ام را آرام نگاه داشته بودم. به شما اخطار می کنم که اگر سودای توطئه و نیرنگ در سر دارید، در آمدن بدینجا اشتباه کرده اید. من مردم آرام و مسالمتجویی را می پسندم که شور و انفعالات تراژدیهای غم انگیز را در رفتار خود وارد نمی کنند. هرگاه بخواهید چون فیلسوف زندگی کنید، من از دیدار شما خشنود خواهم گشت ولی هرگاه خویشتن را به دست هواوهوس بسپارید، و با همة جهانیان درافتید، آمدن شما سودی برایم نخواهد داشت، و بهتر است در برلین بمانید.
دادگاه به سود ولتر رأی داد؛ ولتر فروتنانه از شاه پوزش خواست؛ فردریک از گناه ولتر گذشت، ولی به وی اندرز داد که «دیگر با کسی درنیفتد، نه با عهد قدیم و نه با عهد جدید.» از آن پس، ولتر را به جای کاخ سان سوسی در خانة روستایی آسوده ای، که «مارکیزا» نام داشت، مسکن دادند. شاه به او اطمینان داد که همچنان برایش احترام قایل

است؛ ولی نادانی ولتر نگذاشت که وی از گذشت شاه بهره برگیرد. شاعر دربار اشعاری به نزد ولتر فرستاد تا او عبارات فرانسوی آنها را اصلاح کند، و روانتر سازد. ولتر برای اصلاح این اشعار چندان رنج برد که خویشتن را فرسوده ساخت؛ و با تغییرات فاحشی که در اشعار داد، شاعر را از خود رنجاند.
ولتر اکنون شعر دربارة قانون طبیعی را سروده، و به شیوة الگزاندر پوپ کوشیده بود خدا را در طبیعت کشف کند. از آن گذشته، وی تصنیف کتاب بسیار مهمتر عصر لویی چهاردهم را در این ماههای پر از درد و اندوه به پایان رسانده، و در برلین منتشر ساخته بود (1751). وی مشتاق بود که این کتاب را، پیش از آنکه پاره ای ضرورتها مانع انتشار آن در آلمان گردد، به چاپ رساند، زیرا تنها در قلمرو شاهی فردریک بود که این کتاب می توانست از تیغ سانسور نجات یابد. ولتر در 31 اوت به ریشلیو نوشت: «خوب می دانید ] در پاریس[ هیچ بازرسی در ادارة سانسور نیست که خود را به مثله کردن یا جلوگیری از نشر کتابها و نوشته های من ملزم نداند» فروش این کتاب را در فرانسه تحریم کردند. کتابفروشان هلند و انگلستان آن را دزدانه به چاپ رساندند و پولی به ولتر ندادند؛ و چون از میزان پولدوستی وی آگاهیم، می توانیم حدس بزنیم که چه بر او گذشته است. ولتر گذشته از اینکه با سران دولت و کلیسا مبارزه کرده بود، از آن پس ناگزیر شد با «کتابفروشان فرومایه» نیز درافتد.
عصر لویی چهاردهم مقدماتی کاملتر و آگاهانه تر از دیگر آثار ولتر داشته است. ولتر در 1732 به اندیشة نوشتن این کتاب افتاد، در 1734 تصنیف آن را آغاز کرد، در 1738 آن را کنار نهاد، و در 1750 تصنیف آن را از سر گرفت. برای نوشتن این کتاب، دویست جلد خاطرات چاپ نشده خواند، با اندک بازماندگان «قرن بزرگ» مصاحبه کرد، نوشته ها و یادداشتهای اصلی بازیگران این عصر، چون لوووا و کولبر، را خواند، دستنویسهایی را که از لویی چهاردهم مانده بودند از دوک دو نو آی گرفت، و از اسناد بااهمیتی که در بایگانیهای موزة لوور نگاهداری می شدند استفاده کرد. اسناد ناسازگار بسیاری را، با دقت و تشخیص درست، سنجید و، تا آنجا که می توانست، به حقایق تاریخی دست یافت. وی قبلا با مادام دو شاتله به آزمایشهای علمی دست زده، و کوشیده بود در زمرة دانشمندان قرار گیرد، ولی موفق نشده بود. ولتر اکنون به نوشتن تاریخ روی آورده بود، و پیروزی او در این زمینه انقلابی در تاریخنویسی پدید آورد.
ولتر سالها قبل، در نامه ای که در 18 ژانویة 1739 نوشته بود، از روی قصد خویش به نوشتن این کتاب پرده برداشته، و چنین متذکر شده بود: «قصد نهایی من نوشتن تاریخ سیاسی یا نظامی نیست. می خواهم تاریخ هنر، بازرگانی، و تمدن ـ به زبان کوتاه، تاریخ اندیشة بشر ـ را بنویسم.» و از این واضحتر، در 1736 به تیریو نوشت:
هنگامی که حکایاتی دربارة عصر لویی چهاردهم می خواستم، منظورم مطالب مربوط به

خودشان نبود؛ بلکه دربارة هنرهایی بود که در دوران شاهی او شکوفا شدند و رونق یافتند. من به جزئیات زندگی راسین، بوالو، کینو، لولی، مولیر، لو برن، بوسوئه، پوسن، دکارت، و دیگران بیش از نبرد ستنکر که علاقه مندم. از کسانی که گردانها و ناوگان جنگی را رهبری می کردند اثری، جز نام نمانده است. از صدها جنگی که به پیروزی انجامیدند سودی دستگیر بشر نگشته است. ولی مردان بزرگی که نام بردم، برای نسلهایی که به جهان خواهند آمد، لذات پاک جاویدان فراهم ساخته اند. کانالی که دو دریا را به هم می پیوندد، یک تابلو نقاشی پوسن، یک تراژدی دلکش، و حقیقتی مکشوف هزاران بار از اخبار دربار و روایات جنگ ارزنده ترند. می دانید که من، بیشتر از همه، مردان بزرگ را می ستایم و، کمتر از همه، «قهرمانان» را. آنان که سرزمینها را عرصة تاخت و تاز و چپاول خود ساخته اند قهرمانی بیش نیستند.
هرگاه قهرمانان جنگی توانسته بودند با پیروزیهای نظامی خویش تمدن را از استیلای وحشیان برهانند، شاید ولتر آنان را بیش از این ارج می نهاد. ولی فیلسوفی که حربه ای جز واژه ها نمی شناخت طبعاً کسانی چون خود را ارج می نهاد و سزاوار عزت و احترام می شناخت. نامداری خود او، که بیش از هر کس دیگری از معاصرانش در خاطره ها ماند، سخنش را ثابت می کند. او نخست برآن بود که همة کتاب را به تاریخ فرهنگ اختصاص دهد. مادام دو شاتله به او پیشنهاد کرد که یک تاریخ عمومی بنویسد. ولتر این پیشنهاد را پذیرفت و، با افزودن فصولی دربارة سیاست، جنگ، و دربار شاهی، کتاب را بسط داد و، از آن، دنبالة متجانسی از رساله در تاریخ عمومی ساخت، رساله ای که زیر قلم او شکل می گرفت. شاید به همین دلیل است که تاریخ فرهنگ در بقیة کتاب ادغام نشده است. نیمة اول کتاب دربارة تاریخ سیاسی و نظامی است، و فصول آینده متضمن تاریخ آداب («خصوصیات و داستانها»)، حکومت، بازرگانی، علوم، ادبیات، هنر، و دین است.
نویسندة جستجوگر از عصر لویی چهاردهم، که شاعران (هرگاه رفتارشان شایسته بود) مورد لطف و احترام شاه بودند، به نیکی یاد می کند؛ و شاید از این راه می خواهد از بی اعتنایی نسبی لویی پانزدهم به هنرمندان و ادبیات گله کند. اکنون که عظمت روزگار گذشته در خاطره ها نقش بسته، و جور و استبداد آن از یاد رفته بود، ولتر «شاه آفتاب» را به صورت کمابیش آرمانی فرامی نمود و پیروزیهای فرماندهان نظامی فرانسه را می ستود ـ اگرچه ویران کردن پالاتینا را نکوهش می کرد، اما هرگونه انتقاد، در برابر این نخستین کوشش تازه برای نوشتن تاریخی درست، سر خجلت فرود می آورد. معاصران هوشمند ولتر دریافتند که وی در تاریخنویسی فصلی نو گشوده، تاریخ را به زندگینامة تمدن تبدیل کرده، و به کمک هنر، جدا کردن موضوعات، و بررسی تک تک آنها آن را به مرتبة ادب و فلسفه ارتقا داده است. در نخستین سال پس از انتشار عصر لویی چهاردهم، ارل آو چسترفیلد به فرزندش نوشت:
ولتر «تاریخ عصر لویی چهاردهم» را از برلین برایم فرستاده است. این کتاب بموقع به دستم رسید. لرد بالینگبروک تنها چگونگی خواندن تاریخ را به من آموخته بود.

ولتر به من می آموزد که چگونه تاریخ را باید نوشت. ... این کتاب را، که تاریخ فهم بشر است، نابغه ای برای استفادة اندیشمندان نوشته است. ... وی دور از تعصبات دینی، فلسفی، سیاسی و ملی ـ که مانند آن را در تاریخنویسان دیگر ندیده ام ـ مطالب را با بیطرفی و بینظری کامل نقل می کند.
ولتر، در خلال این تلاشهای ادبی، از آیندة خویش در دربار فردریک نگران بود. روزی در اوت 1751، لامتری، ماده گرای سرخوشی که اغلب برای شاه کتاب می خواند، به ولتر گفت که فردریک گفته است: «بیش از یک سال ] برای اصلاح عبارات فرانسوی نوشته های شاه[ به او ] به ولتر[ احتیاج ندارم. انسان پس از آنکه آب پرتقال را گرفت، پوستش را به دور می افکند.» گروهی این سخن لا متری را باور نکرده، و از آن فردریک ندانسته اند. درخور فردریک نبود که تا این حد رازدار نباشد، و اینکه لامتری بخواهد ولتر را از صحنه دور کند غیر متصور نبود. ولتر در 2 سپتامبر به مادام دنی نوشت: «هنوز نمی دانم.» و در 29 اکتبر نوشت: «هنوز به پوست پرتقال می اندیشم. ... آنکه از برج ناقوس می افتاد و خویشتن را در هوا آسوده می یافت و می گفت که ‹چه خوب است، خدا کند همیشگی باشد،› کاملا به من می ماند.»
اکنون فرانسوی دیگری در آلمان وارد این کمدی شده بود. فردریک معتقد بود که از دو فرانسوی مقیم دربار یکی باید نابود شود. موپرتویی، سرپرست «آکادمی برلین»، که در کاخ سان سوسی می زیست، پس از ولتر برجسته ترین مهمان فردریک بود. هر دو از تقرب دیگری به شاه رشک می ورزیدند، و شاید ولتر علاقة موپرتویی را به مادام دو شاتله هنوز از یاد نبرده بود. در آوریل 1751، ولتر مهمانی شامی داد که موپرتویی نیز به آن دعوت شده بود. ولتر به او گفت: «ازخواندن کتابتان، دربارة خوشبختی، لذت بسیار بردم. ولی در آن به چند نکتة تاریک برخوردم که بعد، در یک شامگاه، درباره اش گفتگو خواهیم کرد.» موپرتویی با ترشرویی پاسخ داد: «چند نکتة تاریک؟ شاید برای شما تاریک باشد، آقا.» ولتر دستش را بر شانة مرد دانشمند نهاد و گفت: «آقای رئیس، برایتان احترام قایلم. شما مردی شجاعید و سودای جنگ دارید. با هم خواهیم جنگید. ولی اکنون بیایید از گوشت سرخ کردة شاه بخوریم.» پس از آن، ولتر به د/ آرژانتال نوشت (4 مه): «رفتار موپرتویی چندان خوشایند نیست، و از رفتارش پیداست که به من رشک می ورزد؛ مسلماً کمابیش آدم محترمی است، اما چندان خوش مشرب نیست.» و«در 24 ژوئیة 1752، به خواهرزاده اش نوشت: «موپرتویی از روی بدخواهی شایع ساخته است که من دربارة نوشته های شاه بسیار بدگفته، و متذکر شده ام که شاه تا کی می خواهد این ملافه های چرکین را برای شستشو به نزد من فرستد؟» دانسته نیست که موپرتویی این شایعه را به گوش شاه رسانده باشد؛ ولی ولتر آن را جدی گرفت و خود را برای زورآزمایی با موپرتویی آماده ساخت.

یکی از خدمات موپرتویی به دانش، ارائة «اصل کمترین نیرو»ست ـ اصلی که پدید آمدن همة آثار جهانی حرکت را بر اثر کمترین نیروی ممکن می داند. زاموئل کونیگ، که عضویت خود در «آکادمی برلین» را مدیون موپرتویی بود، ادعا کرد که به یکی از نامه های انتشارنیافتة لایبنیتز دست یافته، و متوجه شده است که وی به این اصل پی برده بود. کونیگ دربارة این کشف مقاله ای نوشت؛ آن را به موپرتویی نشان داد و گفت که هرگاه او نخواهد، از نشر آن خودداری خواهد کرد. موپرتویی، شاید پس از خواندن بسیار شتابزدة مقاله، با نشر آن موافقت کرد. کونیگ مقاله اش را در شمارة مارس 1751 نشریة علمی آکتا ارودیتوروم لایپزیگ به چاپ رسانید. انتشار مقالة وی سروصدایی به پا ساخت. موپرتویی از کونیگ خواست که اصل نامة لایبنیتز را به آکادمی نشان دهد. کونیگ پاسخ داد که تنها رونوشت نامه را در میان اسناد دوستش، هنتسی، که در 1749 بر دارش کرده بودند. دیده است. او رونوشت نامه را برای موپرتویی فرستاد؛ او باز اصل نامه را خواست. کونیگ اعتراف کرد که چون اسناد هنتسی پس از مرگ وی به دست این و آن افتاده اند، دسترسی به اصل نامه برایش مقدور نیست. موپرتویی موضوع را به آکادمی کشاند (7 اکتبر 1751). منشی آکادمی نیز به کونیگ دستور قاطع داد تا اصل نامه را به آکادمی نشان دهد. کونیگ باز پاسخ داد که اصل نامه در دسترس وی نیست. آکادمی در 13 آوریل 1752 نامة منتسب به لایبنیتز را ساختگی خواند. موپرتویی، که به واسطة ابتلا به بیماری سل خلط خونی از سینه اش بیرون می آمد، در این مجمع آکادمی حضور نیافت. ازپی آن، کونیگ از آکادمی کناره گرفت و گفتاری به نام دادخواستی از مردم انتشار داد (سپتامبر 1752).
کونیگ در گذشته دو سال در سیره مهمان ولتر و مادام دو شاتله بود. ولتر اکنون به پشتیبانی دوست قدیمی برخاست و تصمیم گرفت به خاطر او دشمن کنونی را بکوبد. در شمارة 18 سپتامبر نشریة فصلی بیبلیوتک رزونه، گفتاری به نام «پاسخ عضو ‹آکادمی برلین› به عضو ‹آکادمی پاریس›» منتشر شد و در آن بار دیگر قضیة کونیگ مطرح گردید و چنین نتیجه گرفته شد:
محافل علمی اروپا آقای موپرتویی را نه تنها به خاطر ایجاد شبهه و انتساب آثار دیگران به خود خویش را وسیله ای ساخته است برای محو آزادی بحث و آزردن انسانی درست محکوم می کنند. ... چند تن از اعضای آکادمی ما به این رفتار زشت او اعتراض کرده اند؛ و اگر از رنجش شاه نمی هراسیدند، از آکادمی کناره گیری می کردند.
این مقاله بدون امضا انتشار یافته بود؛ ولی فردریک، که با سبک ولتر آشنایی داشت، نویسندة آن را شناخت، و به جای آنکه ولتر را آشکارا گوشمالی دهد، «پاسخی» بر «پاسخ» وی نوشت و، در آن، «پاسخ» ولتر را «کینه توزانه، جبونانه، و رسوایی آور» خواند، و خود وی را به نام «شیاد بی آبرو»، «راهزن منفور»، و «زنندة افتراهای سفیهانه» به باد دشنام گرفت. این

گفتار نیز بدون امضا چاپ شده بود؛ ولی مردم، باتوجه به علایم شاهی عقاب و عصا و تاج، که همراه گفتار چاپ شده بودند، دریافتند که نویسندة آن کسی جز فردریک نیست.
پس از انتشار «پاسخ» فردریک، غرور ولتر جریحه دار شد. هرگز اجازه نداده بود که کلام آخر را دشمن بزند، و شاید اکنون به این اندیشه بود که دوستی خود را با شاه پروس بگسلد. به مادام دنی نوشت (18 اکتبر): «من عصای شاهی ندارم، ولی قلمی دارم.» موپرتویی بتازگی مجموعه نامه هایی در درسدن به چاپ رسانیده (1752)، و در آنها پیشنهاد کرده بود: برای بررسی هستة زمین، در صورت امکان، حفره ای به مرکز آن کنده شود؛ برای پی بردن به راز کاربرد اهرام مصر و ساختمان آنها، یکی از آنها را ویران کنند؛ شهری ساخته شود که همة مردم آن به زبان لاتینی سخن گویند و دانشجویان، پس از تحصیل زبان خود، برای فراگرفتن این زبان، یکی دوسال بدانجا فرستاده شوند؛ و پزشکان تنها پس از درمان بیمار، مزد بگیرند. وی همچنین نوشته بود که مقداری تریاک می تواند به انسان توانایی آن را دهد که آینده را پیشبینی کند، و مراقبت درست از تن انسان عمر را بسیار طولانی خواهد ساخت. ولتر از فرصت انتشار این نامه ها کاملا بهره برداری کرد و آنها را سرگرمی آسان و بیزحمتی یافت. وی هرگونه دریافت درستی را که در آنها بود بکلی، و عامدانه، نادیده گرفت، آنها را فاقد هرگونه چاشنی شوخی و طنز یافت، و بقیة مطالب آنها را با شوخی و بذله گویی لوث کرد. وی در نوامبر 1752 رسالة دکتر آکاکیا، پزشک و سراسقف پاپ را انتشار داد.
آکاکیا واژه ای یونانی، و به معنی «سادگی بی غل وغش» است. پزشک فرضی، با سادگی ظاهری، باور نمی کند که آدم بزرگی مثل سرپرست «آکادمی برلین» توانسته باشد چنین گفتارهای بیهوده ای بنویسد، و می گوید: «در مجموع، در روزگار ما، برای نویسندگان جوان و نادان، هیچ چیزی عادیتر از آن نیست که کتابهای بی ارزش نویسندگان خیالی را، تحت نامهای معروف، به جهانیان عرضه کنند. بی گمان این نامه ها نیز مشمول همین شیادی و دغل بازی بوده است.» بعید است که سرپرست دانشمندان آکادمی چنین مهملاتی نوشته باشد. دکتر آکاکیا، بویژه، به این پیشنهاد که پزشک پس از معالجة بیمار باید مزد بگیرد ـ پیشنهادی که ممکن بود در دل پردرد ولتر احساس همدلی به وجود آورد ـ اعتراض می کند و می نویسد: «هرگاه وکیل دعاوی نتواند حق موکل خود را احقاق کند، آیا موکل باید از پرداخت حق الوکاله خودداری کند؟ پزشک به بیمار وعدة یاری می دهد، نه وعدة بهبود. او با همة توانایی خویش می کوشد بیمار را بهبود بخشد، و برای کوشش خود مزد می گیرد. هرگاه برای هر اشتباهی که از اعضای آکادمی سرزند چند دوکات از حقوق سالانه شان کسر شود، آنان چه خواهند کرد؟ سپس، پزشک آنچه را که ولتر در آثار موپرتویی خطا، یا بیمعنی، تشخیص داده بود به تفصیل شرح می دهد.
پاسخ هجایی ولتر چندان دلکش نیست؛ مطالب آن بارها تکرار شده اند، و پاره ای

عیبجوییها جزئی و دور از بزرگواریند. ما مردم این روزگار کینة خود رابا ادب می پوشانیم. ولی ولتر چندان از کار خود خرسند بود که نتوانست در برابر وسوسة لذت مضاعفی که از چاپ رساله می یافت مقاومت کند. دستنویس آن را برای چاپ به لاهه فرستاد، و دستنویس دیگر آن را به شاه پروس نشان داد. فردریک، که در نهان موپرتویی را مردی خودبین و ازخودراضی می دانست، این هجونامه را پسندید؛ ولی چون نمی خواست آبروی «آکادمی برلین» برباد رود، از ولتر خواست تا از انتشار کتاب خودداری کند. ولتر دستنویس کتاب را نزد شاه نهاد. ولی کتاب در لاهه چاپ شد و 000’30 نسخة آن در پاریس، بروکسل، لاهه، و برلین به دست مردم افتاد. یکی از آنها نیز به دست فردریک رسید. شاه چندان برآشفت که ولتر از ترس به خانه ای دیگر در پایتخت پناه برد، و در 24 دسامبر 1752 از پنجرة اطاقش دید که گماشتگان دولت نسخه های کتاب وی را به آتش کشیده اند. در اول ژانویة 1753، وی کلید زرینی را که نشان پرده دار شاه بود، همراه نشان صلیب لیاقت، برای فردریک پس فرستاد.
ولتر اکنون واقعاً بیمار بود. باد سرخ پیشانی او را می سوزاند، اسهال شکم او را عذاب می داد، و تب او را تحلیل می برد. در 2 فوریه بستری شد و دوهفته را در بستر گذراند. کسی که ولتر را در این هنگام دیده بود می گفت که «از او جز مشتی استخوان نمانده است» فردریک، که با ولتر بر سر لطف آمده بود، پزشک خود را برای درمان شاعر به نزد او فرستاد. ولتر پس از بهبود، توسط نامه از فردریک اجازه خواست تا به پلومبیر برود، و گفت که آبمعدنی آن شاید باد سرخ وی را بهبود بخشد. فردریک توسط منشی خود به ولتر پیغام داد که «هرگاه بخواهد، می تواند از خدمت کناره گیری کند و نیازی به بهانة آبمعدنی پلومبیر ندارد. ولی قبل از رفتن، لطف کند و کتاب اشعار مرا که به او سپرده ام ... به من بازگرداند» در 18 مارس شاه از ولتر خواست که به خانة پیشینش، در کاخ سان سوسی، بازگردد. ولتر بازگشت، و هشت روز در آنجا ماند. وی، ظاهراً، با شاه آشتی کرد، ولی کتاب اشعار شاه را بدو بازنگردانید. در 26 مارس، شاه را وداع گفت و هر دو تظاهر کردند که این جدایی کوتاه خواهد بود. شاه به او سفارش کرد: «پیش از همه، مراقب تندرستی خود باشید و فراموش نکنید که، پس از بازگشت از آبهای معدنی، به انتظار دیدار شما خواهم بود. ... سفر خوش!» این دو نفر دیگر یکدیگر را ندیدند.
دوستی تاریخی آنان بدینجا پایان یافت، ولی دشمنی دوام یافت. ولتر، همراه اثاث و منشیش، با کالسکة شخصی وارد لایپزیگ، در سرزمین ساکس، شد. در اینجا، با تظاهر به بیماری و ناتوانی، سه هفته را به آسودگی سر کرد و مطالب تازه ای بر رسالة دکتر آکاکیا افزود. در 6 آوریل، این نامه را از موپرتویی دریافت داشت:
روزنامه ها می نویسند که شما در لایپزیگ بیمار شده اید؛ اخبار خصوصی حاکیند که در آنجا مانده اید تا نامه های پرافترای تازه ای بنویسید. ... من هرگز به شما بدی نکرده ام، علیه شما سخنی نگفته، و مطلبی ننوشته ام. من پاسخگویی به سخنان نامربوط

و گستاخانة شما را، که در خارج درباره ام پراکنده اید، دون شأن خود شمرده ام. ... ولی هرگاه ] این شایعه[ درست باشد که قصد دارید بار دیگر به من حمله کنید و از شخصیت من خرده بگیرید ... بشما می گویم که ... از تندرستی کامل برخوردارم و می توانم شما را بیابم و از شما انتقام سختی بگیرم.
ولتر، با نادیده گرفتن تهدید موپرتویی، هجونامه را همراه نامة او به چاپ رسانید. مطالب این هجونامه، که اکنون بسط یافته، و به پنجاه صفحه رسیده بود، زبانزد درباریان آلمان و فرانسه شد. ویلهلمینه از بایرویت به فردریک نوشت (24 آوریل 1753) که پس از خواندن این نامه، نتوانسته است از خنده خودداری کند. موپرتویی تهدید خود را عملی نساخت؛ و، برخلاف انتظار پاره ای از مردم، از خشم و اندوه نمرد. وی شش سال پس از انتشار رسالة دکتر آکاکیا، زنده ماند و در 1759 در بال، از بیماری سل، درگذشت.
در 19 آوریل، ولتر به گوتا رفت و در مهمانسرایی اقامت گزید. ولی دوک و دوشس ساکس گوتا وی را به نزد خود خواندند و در کاخ خصوصی خویش جایش دادند. این دربار کوچک به فرهنگ و ادب مهر می ورزید، و دوشس سرشناسان و ادیبان را در اینجا گرد می آورد و ولتر از نوشته های خویش، و در آن میان از دوشیزة اورلئان که اثری شادیبخش و وجدآور است، برای آنان مطالبی می خواند. ولتر از گوتا به فرانکفورت ـ آم ـ ماین رفت و در آنجا گرفتار انتقامجویی شاه پروس شد.
فردریک، باتوجه به پیکار ولتر با موپرتویی، به این اندیشه رفت که مبادا شاعر بی بندوبار اشعار خود وی را نیز انتشار دهد. در این اشعار، که نسخه ای از آنها در دست ولتر بود، شاه پروس برخی سخنان ناشایست آورده، مسیحیت را به باد استهزا گرفته، و از برخی شاهان زنده به سبکی یاد کرده بود. نشر اشعار فردریک می توانست این شاهان را با وی دشمن سازد. از این روی، شاه پروس به فرایتاگ، نمایندة پروس مقیم فرانکفورت، فرمان داد که ولتر را دستگیر کند و اشعار و نشانهای افتخار گوناگونی را که شاه در روزهای شیرین گذشته به وی داده بود از آن اسکلت شیطان بازستاند. فرانکفورت یک «شهر آزاد» بود، ولی چنان متکی به حسن نیت فردریک بود که جرئت نمی کرد از اجرای فرمانهای او جلوگیری کند. از این گذشته، ولتر هنوز رسماً در خدمت شاه پروس بود و در مرخصی بسر می برد. در اول ژوئن، فرایتاگ به مهمانسرای «شیرزرین»، که ولتر شب گذشته وارد آنجا شده بود، رفت و باادب از او خواست که اشعار و نشانهای فردریک را بدو بازگرداند. ولتر بدو اجازه داد که بسته های وی را بجوید و نشانهای شاه پروس را بردارد. ولی اشعار شاه ظاهراً در چمدانی بودند که ولتر قبلا آن را به هامبورگ فرستاده بود. فرایتاگ دستور داد که تا هنگام بازگشت چمدان از هامبورگ، از خروج ولتر از فرانکفورت جلوگیری کنند. در 9 ژوئن، با پیوستن مادام دنی به او تسلی یافت. مادام دنی به ولتر کمک کرد تا خشم خود را اظهار کند. وی از مشاهدة ضعف و لاغری

ولتر وحشت کرد. مادام دنی با دیدن او فریاد برآورد: «می دانستم که آن مرد ] فردریک[ تو را خواهد کشت!» در 18 ژوئن، چمدان ولتر از هامبورگ برگشت. اشعار شاه را یافتند و به گماشتة او سپردند. ولی در همان روز فرمانی از پوتسدام به فرایتاگ رسید که تا آمدن دستور تازه از خروج ولتر از فرانکفورت جلوگیری کند. ولتر، که شکیبایی خود را از دست داده بود، کوشید از فرانکفورت بگریزد. در 20 ژوئن، چمدانش را در نزد مادام دنی نهاد و خود، همراه منشیش، پنهانی از فرانکفورت گریخت.
ولی قبل از آنکه از حدود اختیارات شهرداری فرانکفورت بگذرد، فرایتاگ وی را دستگیر ساخت، به شهر برگرداند و در مهمانسرای «گوات» به صورت زندانی نگاه داشت، زیرا (به گفته فرایتاگ) «دارندة مهمانسرایی که ولتر قبلا در آن می زیست با آشنایی به خست ولتر مایل نبود که وی را بار دیگر در مهمانسرای خود بپذیرد.» این بار، اسیرکنندگان ولتر همة پولهایش، و نیز ساعت و برخی از جواهراتی را که او به خود می بست، و حتی انفیه دانش را از او گرفتند؛ اما چون بهانه کرد که جانش به انفیه دان بسته است، بزودی آن را به او پس دادند. در 21 ژوئن، فردریک فرمان داد که ولتر را آزاد کنند، اما فرایتاگ اندیشید وظیفه به او حکم می کند که شاه را از اینکه ولتر سعی در فرار داشته است خبر کند، و از او بپرسد که باوجود ارتکاب چنین خطایی باز هم می تواند اجازه دهد که او برود. در 5 ژوئن، فردریک پاسخ مثبت داد. سرانجام، ولتر، پس از سی وپنج روز بازداشت، آزاد شد. در 7 ژوئیه، ولتر فرانکفورت را به قصد ماینتس ترک گفت. مادام دنی نیز، به امید آنکه برای بازگشت ولتر به فرانسه از دولت اجازه بگیرد، رهسپار پاریس شد.
خبر بازداشت ولتر درهمه جا پراکنده بود. از این روی، هرجا می رفت مردم وی را می ستودند و از او استقبال می کردند، زیرا فردریک را کسی، جز ویلهلمینه، دوست نداشت و ولتر با همة آشوبگریها و بی بندوباریهای خویش برجسته ترین شاعر، نمایشنامه نویس، و تاریخنویس روزگار خود به شمار می رفت. ولتر، پس از سه هفته اقامت در ماینتس (15 اوت تا 2 اکتبر)، با چنان بدرقه ای که به کوکبة شاهان مانند بود به مانهایم وستراسبورگ رهسپار شد. از آنجا به کولمار رفت (2 اکتبر). در اینجا، ویلهلمینه، در راه خود به مونپلیه، به دیدن وی رفت و «با سخاوت و گشاده دستی» از او دلجویی کرد. ولتر، که اکنون تندرستی و توانایی خود را بازیافته بود، چند نامة عشقی دیگر به مادام دنی نوشت. مادام دنی بدو نوشته بود که رانهایش متورم شده اند.
آه، «خدای من»، طفلک دلبندم، رانهای تو و من چه بر زبان دارند؟ هرگاه به هم می رسیدند، بهبود می یافتند. ... رانهای تو برای آن آفریده نشده اند که رنج برند. با آن رانهای زیبا، که بزودی غرق در بوسه خواهند شد، رفتار بیشرمانه ای شده است.

ولتر با فروتنی به مادام دو پومپادور نامه نوشت و از او خواست که با استفاده از نزدیکی خویش به لویی پانزدهم امکان بازگشت وی را به پاریس فراهم سازد. چاپگری در همان هنگام، بدون گرفتن اجازه از ولتر، خلاصة تاریخ عمومی را که خلاصه ای از رساله در تاریخ عمومی، یا رساله در آداب و رسوم، وی بود در لاهه به چاپ رساند. ولتر در این کتاب سخت به مسیحیت تاخته بود. نسخه های کتاب در اندک زمانی در پاریس به فروش رفتند. لویی پانزدهم به مادام دو پومپادور گفت: «نمی خواهم ولتر به پاریس بیاید.» یسوعیان کولمار اخراج ولتر را از شهر خویش خواستار شدند. ولتر با شرکت در آیین مقدس در عید قیام مسیح کوشید دشمنان کلیسایی خود را آرام سازد. ولی تنها نتیجه ای که گرفت این بود که دشمنانش همراه یسوعیان وی را دورو و ریاکار خواندند. مونتسکیو گفت: «ولتر را بنگرید که نمی داند سرش را در کجا نهد. و افزود «‹نیکی› بهتر از فرزانگی است.»
فیلسوف بیخانمان نومیدانه در اندیشة ترک اروپا و سکونت گزیدن در فیلادلفی افتاد؛ وی به اندیشه های ویلیام پن و آزمایشهای فرانکلین، که تازه به ارتباط میان آذرخش و الکتریسیته پی برده بود، به دیدة ستایش می نگریست. می گفت: «اگر سفر دریا مرا بیمار نسازد، ماندة عمر را در میان کویکرهای پنسیلوانیا به سر خواهم برد.» در 8 ژوئن 1754، کولمار را ترک گفت و در لورن در یک دیر بندیکتی مسکن گزید. دوم اوگوستن کالمة دانشمند رئیس این دیر بود، و کتابخانة دیر 000’12 کتاب داشت. ولتر سه هفته در میان راهبان در آرامش زیست، در 2 ژوئیه به پلومبیر رهسپار شد، و سرانجام از آبمعدنی آن نوشید. مادام دنی در اینجا بدو پیوست و از آن پس، دست کم، معشوقة خانگی وی شد. پس از ترک پلومبیر، ولتر سرگردانی را از سر گرفت. به کولمار بازگشت، آنجا را برای خود ناخوشایند یافت، شبی را در دیژون سپری ساخت، و یک ماه را در لیون گذراند (11 نوامبر تا 10 دسامبر). یک هفته در خانة دوست دیرین و وامدارش، دوک دو ریشلیو، مهمان شد و سپس، شاید از ترس آنکه مبادا او را در مخاطره اندازند، در هتل پاله روایال مسکن گزید. در «آکادمی لیون» حضور یافت و اعضای آکادمی وی را ستودند. تعدادی از نمایشنامه های ولتر در تئاتر محلی به اجرا گذاشته شدند و ستایشی را که از او کردند دلگرمش ساخت. به این اندیشه افتاد که در لیون بماند، ولی تانسن، که اسقف اعظم لیون بود، با اقامت وی در این شهر مخالفت کرد. ولتر ناچار شد این شهر را ترک گوید. می دانست که هرگاه در فرانسه بماند، آزادی وی پیوسته در خطر خواهد بود، و هر لحظه ممکن است به دستگیری او آیند.
در پایان 1754، یا در آغاز 1755، از کوههای ژورا گذشت و به سویس رفت.